این چشم ها نیستند که راز آدمى را برملا مى کنند. مى دانم که چشم ها همیشه راست نمى گویند، مى توانند غمگین نشان دهند خودشان را، خشمگین و یا شاد. اما صحبت از دست که به میان مى آید، انگار کن هویت انسان را ریخته اند در دست هایش. به انگشت ها خیره باید بشوى، به بلندى و کوتاهى شان. به اینکه چقدر مرمرین هستند و یا به چه اندازه آفتاب سوخته. خطوط کف دست ها خود داستان ها دارند.
آدمى را مى شود با دست هایش شناخت.
کافى ست جلو بروى.دستانش را در دستانت بگیرى. تنت سرد شود و یا گرمایى در وجودت بنشیند چنان که عمرى شوریده حال شوى، شوریده حال بمانى.
دست هایش را بگیر، پیش از آنکه دیر شود...
برچسب : نویسنده : achavarrrre9 بازدید : 173