به تاریخ بیست و هشتم آذرماه

ساخت وبلاگ



وقتى پیغام داد پدرش به رحمت خدا رفتند، فورى تماس گرفتم. هر دو پاى تلفن گریه مى کردیم آنقدر که مطمئنم بیشتر جملات همدیگر را متوجه نمى شدیم. اما نمى دانستم سوختن دلم برا چى یا چه کسى است.

پدرش قریب به صدسال عمر کرده بود، عمرى با عزّت. شاید براى سختى هایى که رفیقِ تنهایم در نگهدارى از او متحمل شده بود دلم مى سوخت.

براى بى پدر شدنش، براى یتیم شدنش، براى تنهاتر شدنش...

روز خاک سپارى به جاى رفتن سر قبرى که کنده شده بود تا پیرمرد اهل زورخانه را در خود جاى دهد، سر مزار پدرجان زیبایم رفتم.


کاش بودى پدرجان تا این روزهاى سخت برایمان تحمل پذیرتر مى شد.


پ.پسرک نگاهى به سنگ قبر کرد و پرسید: پدرجان سردشون نمى شه؟



محمدجواد ظریف...
ما را در سایت محمدجواد ظریف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : achavarrrre9 بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 18:27