هر روز با رقص خودکار، به جا ماندن جوهر روى کاغذهایى که مى دانم به زودى روانه ى بازیافت مى شوند، ساعت ها را مى گذرانم و حالم چه خوب است. هیچ چیز تکرارى نمى شود. کلمات را هر روز لباس تازه اى مى پوشا, ...ادامه مطلب
از نیمه آبان گذشت و باران نبارید. به خیالم زمین در حال مُردن است و ما سیاه پوشان سرزمینى مى شویم که در خود دفنمان خواهد کرد. ما عزاداران پیش مرگى هستیم که خود کمر به کشتن مادرمان دادیم... ,خرمالویى ...ادامه مطلب
آن مرد،تنها آمد. آن مرد یک کیک آورد. آن مرد بعد از دو ساعت رفت.,ممنون,یادت,هست،,فرنگى,دوست,دارم ...ادامه مطلب