آدم است دیگر، یک وقت دلش میگیرد حوصلهاش تنگ میشودو دنیایش تاریک، حوصلهی هیچکسی را ندارد بی آنکه بداند چرا.
گاهی هم دقیقاً میداند چه مرگش است اما زبان گفتنش را ندارد، حتی به نزدیکترین کسی که دارد.
آدم که اینطور میشود، آدمهای دیگر باید درک کنند. خورده نگیرند. برنخورد بهشان.
خلوت، سکوت، گریستن...خوب میکنند حتماً.
به قول نمیدانم کی در کتاب "تیستو":
اگر گریه نکنی، اشکها در دلت یخ میزنند.
*کتابی از هاروکی موراکامی